طهورا جانطهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی شیرین من و همسری

بدون عنوان

دخمل  گلم گفتم قالب وبلا گتو عوض کنم تا متناسب با حال و هوای این فصل باشه  امیدوارم خوشت بیاد جیگر من.
23 دی 1394

روزای عشقولانه ما

سلام عزیز دلم خوبی قربونت برم  عاشقتم مادر عاشقتم دخملم عزیزم دیروز از محل کارم داشتم می اومدم خونه که تا سرکوچه رسیدم متوجه شدم شما و مامان منیژه پشت شیشه منتظر من هستین منم از سر کوچه براتون دست تکون دادم و بعدششما متوجه من شدی و واسه اولین باری بود که  دستاتو چسبوندی به شیشه و داری خوشحالی میکنی و بعدش دستاتو واسم تکون می دادی اینقده ذوق زده شدم که می خواستم قورتت بدم عشقم . دوستت دارم عزیز دلم دختر کوچولوی من دختر ناز               و اما  امروز عشقم  امروز تولد عمه زهرا هستش که همین جا تولدشو بهش تبریک می گم       ...
23 دی 1394

اولین آرایش موی دختری

سلام عزیز دلم چند وقتی بود که موهات تو صورتت می افتاد و گاهی می رفت تو چشمت این شد که با همکاری باباجی  دو تایی یکم به موهات نظم دادیم و مرتب کردیم البته بابایی آرایشگر بود و منم هی باهات بازی می کردم تا متوجه نشی و شروع به غرغر کردن نکنی بعدشم بابا با دقت تمام موهاتو مرتب کردن ممنون بابجی  این شد که دخمل مامان حسابی صورتش باز شد. عزیز دلم دیروز برای اولین بار سوار کالسکه شدی و صبح با مامان و مامان منیژه  رفتیم شبکه بهداشت و اسه بررسی روند رشد ی شما که خداروشکر باوجود سرمای شدیدی که خورده بودی الان حالت بهتره ولی یکم سرفه هنوز داری که باید ببرمت دوباره دکتر.     ...
20 دی 1394

اینروزای ما

سلامی چو بوی خوش آشنایی عزیز دلم بزار همین جا یه تبریک مجدد واسه رویش دندون 5 و 6 شما عزیزم مبارکت باشه مامانی  انشاءالله به خوبی و خوشی همه دندونات به دنیا بیان    عزیزم این روزا حسابی تمایل به گاز گرفتن من داری دیشب بهت شیر دادم و از بس خسته بودم خوابم برد سینه خیز اومدی یکم پایین تر و چنان شکممو گاز گرفتی  وحشت کردم  که چه اتفاقی برام افتاده و اینکه باباجی متوجه شده بود داری گازم میگیری و حسابی تشویقت می کرد منو بخوری وکلی خندید به من که ترسیدم  واقعا که از دست شما پدر و دختر ...
16 دی 1394

یلدا مبارک

سلام یه سلام به بلندای طولانی ترین شب سال              عزیز دلم من و شما  بابا اولین شب یلدا رو با هم داشتیم که  امیدوارم حداقل 100 تا شب یلدا مثل این در کنار هم داشته باشیم  البته شما پارسال این موقع تو شکم مامان بودی ولی امسال یه لطف دیگه ای داشت دوربرمون خدا رو شکر حسابی شلوغ بود  اولش که رفتیم خونه مامان و مهربان و بابا رحیم  و بهشون سر زدیم و بعدش رفتیم خونه مامان منیژه و بابا محمد رضا  بعد شام دایی محمد و فاطمه جون با زن دایی اومدن و جمعمون حسابی جمع شد. البته ببخش که با تاخیر ثبت وقایع می کنم چون نت نداشتم این مدت انشاءالله که ه...
16 دی 1394
1